تو رو از خاطرم برده تب تلخ فراموشی
دارم خو میکنم با این فراموشی و خاموشی
چرا چشم دلم کوره عصای رفتنم سسته
کدوم موج پریشونی تو رو از ذهن من شسته
خدایا فاصله ات تا من خودت گفتی که کوتاهه
از این جا که من ایستادم چقدر تا آسمون راهه
من از تکرار بیزارم از این لبخند پژمرده
از این احساس یأسی که تو رو از خاطرم برده
به تاریکی گرفتارم شبم گم کرده مهتابو
بگیر از چشمای کورم عذاب کهنه خوابو
چرا گریم نمیگیره مگه قلب من از سنگه
خدایا من کجا میرم کجای جاده دلتنگه
می خوام عاشق بشم اما تب دنیا نمی ذاره
سر راه بهشت من درخت سیب میکاره
:: بازدید از این مطلب : 512
|
امتیاز مطلب : 68
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20