بايد فراموشت کنم چنديست تمرين ميکنم
من مي توانم مي شود,آرام تلقين ميکنم
با عکس هاي ديگري تا صبح صحبت مي کنم
با آن اُتاق خويش را بيهوده تزيين ميکنم
سخت است اما مي شود در نقش يک عاقل روم
شب نه دعايت مي کنم نه صبح نفرين ميکنم
حالم نه اصلاً خوب نيست تا بعد بهتر مي شود
فکري برايِ اين دلِ تنهاي غمگين ميکنم
من مي پذيرم رفته اي و برنمي گردي همين
خود را براي درک اين صد بار تحسين مي کنم
خوابم نمي آيد ولي از ترسِ بيداري به زور
با لطفِ قرصِ قدِّ نقل يک خواب رنگين مي کنم
اين دردِ زردِ بي کسي برشانه جا خوش کرده است
از روي عادت دوستي با بارِ سنگين مي کنم
هرچه دعا کردم نشد شايد کسي آمين نگفت
حالا تقاضاي دلي سرشار از آمين ميکنم
نه اسب,نه باران,نه مرد,تنهايم و اين دايمي ست
اسب حقيقت را خودم با اين نشان زين مي کنم
يا مي بَرم,يا باز هم نقش شکستي تلخ را
در خاطرات سرخ خود با رنج آذين ميکنم
حالا نه تو مال مني,نه خواستي سهمت شوم
اين مشکل من بود و هست در عشق گلچين مي کنم
کم کم ز يادم ميروي اين روزگار و رسم اوست
اين جمله را با تلخي اش صد بار تضمين مي کنم
می بینی رها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوباره به همین شعر رسیدم...
دوباره.....................
صد باره دیگه ام این اتفاق بیفته بازم به همین شعر میرسم
اُمیدوارم امشب تو حدسای اون مسخره ی بی جنبه ما نباشیم
به اندازه کافی خودمونو ضایع کردیم تا حالا
:: بازدید از این مطلب : 319
|
امتیاز مطلب : 96
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26