نوشته شده توسط : رها

 

 

به التماس نجیبم بخند حرفی نیست
شکسته پای شکیبم بخند حرفی نیست
در امتداد جنونم بیا و رو در رو
به خنده
های عجیبم بخند حرفی نیست
از آخرین نفس کوچه هم پرم دادند
به این غروب غریبم بخند حرفی نیست
طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند
تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست
من از عبور نگاهی شکسته ام، آری
شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست
به حال من پری دل گرفته هم خندید
تو هم بخند حبیبم ، بخند حرفی نیست

عکس های عاشقانه احساسی parsfun.net



:: بازدید از این مطلب : 379
|
امتیاز مطلب : 153
|
تعداد امتیازدهندگان : 46
|
مجموع امتیاز : 46
تاریخ انتشار : 3 / 6 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا


رنگی به رنگ چشم سیاهت نمی رسد


شب می دود، به مرز شباهت نمی رسد


من اشتباه کردم اگر ماه گفتمت


خورشید هم به صورت ماهت نمی رسد


هردفعه کودک غزلم می پرد هوا


دستش به میوه های نگاهت نمی رسد


هر وقت می زند به سرم فکر عاشقی


جایی به جز کنار و پناهت نمی رسد

 



:: بازدید از این مطلب : 396
|
امتیاز مطلب : 123
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : 3 / 6 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رها

 

باز هم،آمدی تو بر سر راهم

آی عشق میکنی دوباره گمراهم

در تو، من جوانی را به سر کردم

تنها،از دیار خود سفر کردم

دیریست قلب من از عاشقی سیراست

خسته از صدای زنجیر است.........

یلداااااااا!!!!این چرا باید این جا قبول شه؟من دیگه نمیتوووووونم!!نه!!کمک!!تحمل دیدنشو ندااااارم!!میمیرم...

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد



:: بازدید از این مطلب : 384
|
امتیاز مطلب : 157
|
تعداد امتیازدهندگان : 48
|
مجموع امتیاز : 48
تاریخ انتشار : 1 / 6 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد..

پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود.

دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند،

از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید

احساس خوشبختی می کرد.


در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن

ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک

جمله برای پسر می نوشت

و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت.

دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای

بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

 

 

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد،

چشمانش به باریکی یک خط می شد.


در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی

بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه

برای دوست پسرهای

خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از

مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار

دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.


روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت.

به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود.

در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در

دانشگاهی که پسر درس می خواند،

پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.


دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد.

اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد.

زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی

قفسه اش به شش تا رسیده بود.


دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد.

در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده

و تجارت موفقی را آغاز کرده است.

چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی،

دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود

و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.


زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از

همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش،

مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت:

فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

 

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که

شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده

و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و

طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند.

دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی،

پسر را مست پیدا کرد.

دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام  پس اندازش

در آن بود در دست پسر گذاشت.

پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت:

مست هستید، مواظب خودتان باشید.


زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد.

در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد.

روزی دختر را پیدا کرد و

خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد

اما دختر همه را رد کرد

و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟


پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.


چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت

ولی به مراسم عروسی اش نرفت.


مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش،

هر روز در بیمارستان

یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش،

پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم،

می توانید آن را برای من نگهدارید ؟


پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال  استراحت بود که ناگهان نوه اش

یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ،

نوشته های روی این ستاره چیست؟


مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید:

این را از کجا پیدا کردی؟

کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.


پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟


پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟


کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::


معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست

که بی اعتنا به نتیجه دوستت دارد.

 



:: بازدید از این مطلب : 374
|
امتیاز مطلب : 135
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : 1 / 6 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رها

در توالی سکوت تو

در تداوم نبودنت

ردپای آشنایی از صدای تو

در میان حجم خاطرم

هنوز زنده است

هنوز میتپد

و باورش نمیشود

که نیستی

که رفته ای

کجا نوشته اند عشق

این چنین میان مرز سایه هاست؟

این چنین پر از هجوم فاصله

در تقابل میان آب و تشنگی

تقابل میان درد و زندگی؟

کجا نوشته اند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



:: بازدید از این مطلب : 435
|
امتیاز مطلب : 171
|
تعداد امتیازدهندگان : 52
|
مجموع امتیاز : 52
تاریخ انتشار : 31 / 5 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

هر برگي كه دست روزگار از دفتر زندگانيم جدا مي كند،



آرزويي شيرين را با خود به همراه دارد كه با فنا شدنش،



جزئي از وجود مرا به تباهي مي كشاند؛؛؛



و من هر روز در انتظار برگي ديگرم؛؛؛



ولي افسوس كه آن روزهاي خوش هرگز فرا نخواهند رسيد...



و شايد روزي كه از آن مي گريزم فرا رسد و من در گورستان

آرزوهايم،



در زير خروارها خاك كه جسم نحيفم را در آغوش گرفته به ابديت

بپيوندم...

 

 



:: بازدید از این مطلب : 397
|
امتیاز مطلب : 145
|
تعداد امتیازدهندگان : 46
|
مجموع امتیاز : 46
تاریخ انتشار : 31 / 5 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رها

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق

و عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست

چه قانون عجیبی...چه ارمغان نجیبی!!

و چه سرنوشت تلخ و غریبی

که هر بار ستاره های زندگی ات را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره ی امید کنی

و خود در تنهایی و سکوت با چشمهایی خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی

و خموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی

و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری

و باز هم تو بمانی و یک عمر صبوری...!!

 

 



:: بازدید از این مطلب : 466
|
امتیاز مطلب : 157
|
تعداد امتیازدهندگان : 46
|
مجموع امتیاز : 46
تاریخ انتشار : 30 / 5 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

شکسپیر: اگر کسی را دوست داری رهایش کن سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت

از اول برای تو نبوده.


ویکتور هوگو:کسی رو که دوستش داری هر چند وقت یه بار بهش یادآوری کن که او را

دوست داری!!!!!!!!!!!


دانشجوی زیست شناسی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... او

تکامل خواهد یافت.


دانشجوی آمار: اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر دوستت داشته

باشد، احتمال برگشتنش زیاد است و اگر نه احتمال ایجاد یک رابطه مجدد غیر ممکن است.


دانشجوی فیزیک: اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ...اگر برگشت ، به

خاطر قانون جاذبه است و اگر نه یا اصطکاک بیشتر از انرژی بوده و یا زاویه برخورد میان دو شیء

با زاویه صحیح هماهنگ نبوده است.


دانشجوی حسابداری: اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر برگشت ،

رسید انبار صادر کن و اگر نه ، برایش اعلامیه بدهکار بفرست.


دانشجوی ریاضی: اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن ... اگر برگشت ، طبق

قانون 2=1+1 عمل کرده و اگر نه در عدد صفر ضربش کن.


دانشجوی کامپیوتر: اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن ... اگر برگشت ، از

دستور کپی - پیست استفاده کن و اگر نه بهتر است که Delete اش کنی.


دانشجوی خوشبین: اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن... نگران نباش بر می گردد.


دانشجوی عجول: اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن .... اگر در مدت زمانی

معین برنگشت فراموشش کن.


دانشجوی شکاک: اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن ....اگر برگشت، از او بپرس " چرا "؟


دانشجوی صبور: اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن ....اگر برنگشت،

منتظرش بمان تا برگردد.


دانشجوی رشته صنایع: اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن ...اگر برگشت ،

باز هم به حال خود رهایش کن این کار را مرتب تکرار کن...

 

 



:: بازدید از این مطلب : 445
|
امتیاز مطلب : 121
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : 29 / 5 | نظرات ()
نوشته شده توسط : یلدا

 

رز زيباييست پس دوستم دارد  

 

 



ندارد چون هيچ وقت برايم رز نخريد

 

 



پر پرش مي کنم رز را

 

 



دوست دارد مرا

 

 



دوست ندارد مرا

 

 



دوست دارد مرا

 

 



ندارد اگر نه رهايم نمي کرد

 

 



دارد چون نوبت گلبرگ دوست دارد! است

 

 



ندارد اگر نه رهايم نمي کرد

 

 



دارد اگر نداشت به سراغم نمي آمد

 

 



ندارد چون از ابتدا قصدش رفتن بود

 

 



دارد اگر قصد رفتن داشت چرا از ابتدا آمد ؟

 

 



ندارد خودت خوب مي داني

 

 



دارد چون جوابم را ندادي

 

 



ندارد ، آمد که بسوزاند دلت را !

 

 



دارد اگر نداشت چکار به دلم داشت ؟

 

 



ندارد ، دل سوزاندن عادتش بود !

 

 



دارد چون نوبت گلبرگ دوست دارد ، است

 

 



ندارد ، نوبتي هم باشد دوستت ندارد

 

 



دارد ، چون دل به دل راه دارد

 

 



ندارد ، خودت را گول نزن ، دل هم به دل راه ندارد

 

 



دارد . . .

 

 



ندارد . . .

 

 



دارد . . .

 

 



ندارد . . .

 

 



چه داشته باشد چه نداشته باشد مهم نيست



به هر حال
من دوستش دارم

 

  ببین رها تونستم براش شکلک پیدا کنم!! گل که هست ولی خب....!!

اخموی بداخلاق منو ببین!!!!!!!

 

 



:: بازدید از این مطلب : 413
|
امتیاز مطلب : 131
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : 28 / 5 | نظرات ()
نوشته شده توسط : رها

توی این خلوت شب منمو حس غریب

دل عاشقم از همه خورده فریب

من توی جاده ی عشق دیگه پا نمیذارم

دلمو پیش کسی دیگه جا نمیذارم

از کجا باید شروع کرد؟؟درد دل که گفتنی نیست

قصه ی من خیلی وقته که دیگه شنیدنی نیست

تو خودم دارم میپوسم ولی هیچ کس نمیدونه

چقد سخته که آدم با خودش تنها بمونه

یه روزی خیال میکردم عشق علاج همه درداست

عشقو فریاد میزدم که آبیه به رنگ دریاست

من ساده با نگاهی دلمو ارزون فروختم

ریشمو خودم سوزوندم واسه ی همیشه سوختم

از کجا باید شروع کرد؟؟درد دل که گفتنی نیست

قصه ی من خیلی وقته که دیگه شنیدنی نیست

حالا عمریه که دیگه عشقو من باور ندارم

تن من میلرزه وقتی اون روزا رو یاد میارم

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد

یلدا!!دعا کن ارشد اینجا قبول نشه...

 



:: بازدید از این مطلب : 359
|
امتیاز مطلب : 207
|
تعداد امتیازدهندگان : 61
|
مجموع امتیاز : 61
تاریخ انتشار : 27 / 5 | نظرات ()