خبر آورد کلاغه داری به من علاقه
پیغام دادی واسه من این رسمِ اشتیاقه
گفتم الآن کجا بود کلاغه گفت تو باغه
گفتم بیام سراغت تا حرفای تو داغه
اومدم و نشستم پیشت زیر یه ساقه
اماّ تو گفتی این نیس چشاش سیا نی,زاغه
با این که راس نبودش قصه ی این علاقه
یه لحظه خوش بودم من فدای اون کلاغه
![](http://www.cherrycoloured.com/wordpress/wp-content/uploads/2007/02/premonition.jpg)
:: بازدید از این مطلب : 332
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13