همیشه دیر...
نوشته شده توسط : یلدا

روی هرچی دس گذاشتم یکی زودتر اونو برده

روی سرنوشتم انگار مُهر این حادثه خورده

همیشه بهم میگفتن تو دوباره دیر رسیدی

دوباره شکست و تأخیر با یه دنیا نا اُمیدی

گلی رو که من می خواستم یکی قبلاً چیده بودش

قبلِ من یکی به مقصد همیشه رسیده بودش

نیمکتِ رو به بلوطا شد مالِ یه کسِ دیگه

آخه دیر رسیده بودم اینو یه پرنده میگه

قبلِ من یکی طلسم قلعه ی دورو شکسته

حالا رفته توی قلعه خوش و بی غصه نشسته

هدیه ای که دیده بودم قبلِ من یکی خریده

من همون مسافرم که به تِرَن باز نرسیده

.............

 

چرا ما انقد بدشانسم؟؟؟؟؟؟یونیه خودمون این گرایشُ نداره؟؟؟؟اگه

شانس ماست که باید موش اونجا قبول شه ولی مداد و طوسی و واسه

همیشه از اون خراب شده میرن

رها خیلی حالم بده......اون کورسویه اُمیدیَم که داشتم از بین رفت

اصلاً دیگه حرفی واسه زدن باقی نمی مونه

این یعنی یه شکست دوباره....یعنی باید دوباره شروع کنیم....ولی

من دیگه خسته شدم....دیگه انرژی ندارم

نمی کشم دیگه....آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

و عادت درد سنگینی ست وقتی اوج میگیرد

به من عادت نکردی طعم حرفم را نمی دانی

تماشا می کنم این قصه را زیبای من امّا

خدا را خوش نمی آمد که این دل را بسوزانی

من رسماً اعلام دوباره شکستن می کنم...........ولی دیگه بی خیال

دل میشم...........

همین که تنها باشه بهتره تا اینکه هرکی از راه برسه نابودش

کنه.............................





:: بازدید از این مطلب : 293
|
امتیاز مطلب : 103
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : 18 / 5 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: